کد مطلب:313541 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

دستمزد خود را به ابوالفضل العباس هدیه می کنم
5. در سال 61 قسمتی از قیرگونی سقف دوم بیت العباس پوسیده بود و احتیاج به مرمت و بازسازی داشت. این كار را به فردی كه شغلش نصب قیرگونی بود واگذار كردیم.

استادكار گفتند: آیا شما قیر و گونی تهیه كرده اید؟ گفتم: چند بشكه قیر موجود است و مقداری هم گونی داریم. گفتند: گونی ها را باید اندازه بگیرم كه اگر كمبودی وجود داشت شما تهیه نمایید تا در وسط كار لنگ نشویم.

گونی های موجود در انبار را به وسیله ی یك كارگر به پشت بام طبقه ی دوم آوردیم. استادكار تمام آنها را برای اندازه گیری روی سطح مورد نیاز فرش نمود و قسمت خالی را متر كرد، سپس رو به من كرد و گفت 15 متر گونی كسر داریم اما برای اطمینان بیشتر و نیز



[ صفحه 360]



لایه ای كه باید به لبه ی دیوار كشیده شود فورا 20 متر گونی خریداری كرده و با این كارگر آن را بفرستید.

من به 3 مغازه ی فروش گونی مراجعه كردم ولی چیزی عایدم نشد. زمانی كه، افسرده و مأیوس، از مغازه دوم خارج می شدم، صاحب مغازه ی روبرویی - كه گفت و شنود ما را شنیده و نیاز ما را درك كرده بود - رو به من كرد و گفت: فلانی چون گونی ها را برای بیت العباس لازم داری، من یك طاقه ی گونی برای كارهای منزل خودم موجود دارم و فعلا هم نیازی به آن ندارم، آن را به رسم امانت به شما می دهم كه بعدا همین طاقه ی گونی را به من برگردانی.

با توافق بنده آن طاقه ی گونی، كه 33 یارد بود، به وسیله ی عمله تحویل گرفته شد و به بیت العباس حمل گردید. به عمله هم تأكید نمودم كه بقیه را نظیف نگهداری كنید تا برای كارهای بعدی به انبار ببریم. ساعت 5 بعد از ظهر كه، برای پرداخت دستمزد به استاد و سركشی به بیت العباس، آمدم، در كوچه بشكه های خالی قیر توجه مرا جلب كرد و خوشحال شدم كه كار آنها تمام شده است. چون به بالای سقف نگاه كردم، استاد و عمله ها را در طبقه ی دوم روی لبه ی دیوار دیدم. از پله ها خود را به سقف رسانیدم. پس از سلام و علیك و خسته نباشی، دیدم استاد با حالتی بهت زده به سویی خیره شده و حرف نمی زند. من به مسیری كه او خیره شده بود نگاه كردم، دیدم طاقه ی گونی روی لبه ی دیوار گذاشته شده است.

گفتم: استاد چرا این اضافه گونی را به انبار نبردید؟ ایشان سری تكان داده آهی كشیده و گفت: اصلا ما از گونی طاقه استفاده نكردیم و حتی 2 متر هم از گونی های قبلی اضافه داریم. گفتم: مگر شما آنها را پهن نكردید؟! گفت: بله، و خودت هم ناظر بودی، ولی به بركت آقا ابوالفضل العباس علیه السلام ما هر قدر كار كردیم باز هم گونی باقی بود، و بر ما ثابت شد كه هیچ چیزی جز معجزه امكان ندارد واقع شده باشد، و من به همین مناسبت دستمزد خود را هدیه به آقا ابوالفضل العباس علیه السلام می كنم، ولی اگر عمله ها دستمزد می خواهند پرداخت نمایید. من زندگی و رفع خطرات از خود و خانواده ام را از آن آقا می طلبم و از همین ساعت عهد می كنم كه هر موقع این ساختمان كار داشت به صورت رایگان انجام وظیفه نمایم.



[ صفحه 361]



استادكار پس از عذرخواهی خداحافظی كرده و پس از بوسه زدن بر در و دیوار از آنجا خارج شدند. ما هم طاقه ی گونی را كه امانت گرفته بودیم به صاحبش عودت دادیم.